ماهنامه فرهنگ و سینما

گفتگو با رضا میر کریمی


من فیلم خودم را می سازم
رضا میرکریمی متولد ۱۳۴۵ تهران، فارغ التحصیل گرافیک از دانشکده هنرهای زیبای تهران است. وی فعالیت سینمایی خود را در سال ۱۳۶۶ با فیلم کوتاه ۱۶ میلی لیتری “برای او” آغازکرد. پس از آن سریال های داستانی ماجراهای ” آفتاب و عزیز خانم” و “بچه های مدرسه همت” را برای مخاطبان کودک و نوجوان ساخت. هم چنین دو مستند ورزشی” از فوتبال تا فوتبال”و”با قهرمانان کشتی” را برای شبکه های تلویزونی کارگردانی نمود. “کودک و سرباز” نخستین تجربه ینمایی او در سال ۱۳۸۷ بود. سپس در سال های ۱۳۷۹ فیلم سینمایی “زیر نور ماه” در ۱۳۸۱ “اینجا چراغی روشن است”، در ۱۳۸۳″ خیلی دور خیلی نزدیک” در ۱۳۸۶ “به همین سادگی” و در ۱۳۸۹ “یه حبه قند” را کارگردانی کرد. او در سال ۱۳۸۵ تهیه کنندگی “فرش ایرانی” را که شامل ۱۵ اپیزود بود و توسط کارگردانانی چون عباس کیارستمی، مجید مجیدی، داریوش مهرجویی، و..ساخته شد برعهده داشت و توانست سیمرغ بلورین بهترین فیلم ملی را از آن خود کرد.
فیلم سینمایی یه حبه قند را در جشنواره فیلم فجر دیدم. برایم فیلمی خاطره انگیز و دلنشین بود. دغدغه گفت و گو با میر کریمی باعث شد تا منتظر و پیگیر اکران فیلم باشم تا اینکه در جریان گفت و گو با وی از افتتاحیه فیلم در پردیس کیان باخبر شدم، اما متاسفانه نتوانستم در این مراسم حضور یابم. از سویی هم زمانی سفر او به شرق آسیا باعث شد که پس از بازگشت از سفر امکان گفتگو با وی فراهم شود.
از سفری که برگشته اید برایمان بگویید! نحوه نمایش و استقبال مردم از فیلم در کره و ژاپن چگونه بود؟
تصور می کردم به دلیل آن که بیشتر مولفه های فیلم بومی و ایرانی است، شاید توجه و استقبال کمتری نسبت به فیلم قبلی ام داشته باشد، اما مخاطب با فیلم همراه بود. سوالات دقیقی درباره جزئیات آن می پرسیدند که متوجه شدم نه تنها تم و حرف فیلم را فهمیده اند، بلکه جزئیات قصه که کاملا ایرانی است را هم درک کرده اند. ژاپنی ها می گفتند: فیلم خیلی به فرهنگ ما نزدیک است و فرهنگ سنتی به شکلی که در آن است و خانواده ها با هم زندگی می کنند و روابط این چنینی دارند را کاملا درک می کنیم، یا بعضا می گفتند: دوره گذار از این فضا به فضای امروزی دردمشترکی است که ما هم آن را حس می کنیم. حتی بعضی نگران تقدیر”پسند” بودند و سوال می کردند که بعد از قصه چه اتفاقی برای آن ها می افتد؟ این نشان می داد که با قصه فیلم درگیر شده اند. البته فیلم در جشنواره مونترال هم نمایش داده شد که به دلیل مشغله ای که داشتم، نتوانستم در آن جا حضور یابم ولی گویا مورد استقبال قرار گرفته است.
با نگاهی به کارنامه فیلمسازی تان، می توان متوجه شد که سبک آثار شما بیشتر به سمت سینمای فرهنگی و ملی پیش می رود. چقدر به ایرانی بودن آثارتان به خصوص دو فیلم اخیر”به همین سادگی” و “یه حبه قند” معتقدید؟
من خودم تصمیم نمی گیرم فیلم ملی یا دینی بسازم و فیلم خودم را می سازم. شاید به دلیل بازتاب دل مشغولی ها و نگرانی هایی است که این روزها همراهم است و موضوعاتی که فکرم را مشغول می کنند، در فیلم بازتاب پیدا می کنند و دیده می شوند. به هر حال چیزی از پیش تعیین نشده است.
فیلمنامه یه حبه قند چگونه شکل گرفت؟
زمانی که با شادمهر راستین در اردکان، اپیزود فرش ایرانی را کار می کردیم، یک خانه قدیمی در اردکان بود که مجبور بودیم امکانات را در آن بچینیم و خانواده ای را آورده و زندگی را در آن جا به جریان بیندازیم. همان موقع ایده فیلمنامه شکل گرفت و با خود گفتیم با همین فضا و خانواده در یک خانه ایرانی می توانیم یک کار سینمایی که معطوف به فضا و اتمسفر باشد تا حادثه قصه، داشته باشیم. پس از آن ساعت ها وقت گذاشتیم تا طرح و قصه نوشته شد. دو سه سال وقفه در ساخت افتاد و در نهایت با همکاری محمدرضا گوهری فیلمنامه نوشته شد.
نوع فیلمسازی شما به گونه ای است که زندگی در فیلم هایتان جاری است ودر آن بازی ها به شدت روان و طبیعی در می آید و باعث می شود مخاطب به راحتی با شخصیت ها ارتباط برقرار کند. با توجه به شناخت کامل از شخصیت ها آیا برایتان ما به ازای بیرونی هم وجود دارد؟
چنین چیزی معمولا کم اتفاق می افتد که نشانی یک نفر خاص که نقشی تعیین کننده در زندگی ام داشته است را بدهم و بگویم از شخصیت او کپی برداری کرده ام، ولی نمی توان انکار کرد که بخش مهمی از شناخت شما از شخصیت های قصه مربوز به شخصیت ها و نزدیکانی است که در طول زندگی تاثیرات مهمی روی شما داشته اند و به خاطر علاقه و ارتباطی که وجود داشته و دارای اهمیت بوده است، روی لحظات رفتاری و شخصیتی آن ها تامل کرده اید و این انباشته ذهنی از تجربیات و نگاه شما به شخصیت های اطراف کمک می کند که شخصیت های قصه خیلی واقعی شوند. فکر می کنمهیچ بازی ای خوب نمی شود مگر این که کارگردان شخصیتی را که می خواهد برای بازیگر به درستی شرح داده، آن را خوب بشناسد قبلا آن را دیده باشد و در ذهنش بازی را از ابتدا تا انتها بارها مرورکرده باشد تا بتواند همه را به بازیگر انتقال دهد.
جذابیت فیلم جمع شدن خانواده ای سنتی در خانه یاغی با گویش یزدی است. به نظر شما هنوز چنین خاواده هایی در تهران وجود دارند که به واسطه حتی مراسمی دور هم جمع می شوند یا فقط گاهی در شهرستان ها شاهد این نوع روابط هستیم؟
به نظر من هنوز خانواده هایی هستند که دور هم جمع می شوند، ضمن این که همیشه لازم نیست صورت قصه را از فضایی پیروی کنیم که تم یا حرف قصه به آن مربوط باشد. شما می توانید یک حرف انتقادی یا نگرانی از وضعیت خانواده در اجتماع را در یک ظرف قشنگ که شاید کمی هم غیر واقعی به نظر بیاید بریزید که همان تاثیر را داشته باشد یا حتی تاثیرش را دو برابر کند. به نظرم همین دلیل در بعضی لحظات ممکن است یه حبه قند کمی از واقعیت های جغرافیایی و تاریخی امروز ما فاصله داشته باشد که عیب نیست و در تضاد با حرفی که می خواهد بزند قرار نمی گیرد.
وجود عناصری از دنیای مدرن امروز (تلویزیون، گوشی همراه، لپ تاپ،..) این ذهنیت را در آدم تداعی می کند که سنت و مدرنیته می توانند با هم بیامیزند و گاهی هم در تقابل با یکدیگر قرار گیرند. نظر شما چیست؟
حالا برای این که بپذیریم سنت یا مدرنیته را بپذیریم دیر شده و این فرصت تاریخی را از دست داده ایم. زندگی ما ناگزیر وارد دنیای مدرن شده است. در واقع حالا پیدا کردن هم زیستی درست، کاری است که می توانیم انجام دهیم و ببینیم چه بخش هایی از فرهنگ و سبک زندگی مدرن به درد جامعه سنتی ما می خورد؟! چه بخش های مفیدی از زندگی سنتی می تواند هم چنان همراه ما باشد؟! وگرنه ما در دو راهی انتخاب سنته و مدرنیته نیستیم و زمان انتخاب گذشته است. ضمن این که خیلی منطقی نیست در برابر لوازم زندگی مدرن که برای ارتباط با یکدیگر به شدت به آن ها احتیاج داریم مقاومت کنیم.
انتخاب بازیگران بر چه اساسی صورت گرفت؟ کار کردن با آن ها برای ادای لهجه چگونه بود؟ ضمن این که رضا کیانیان و اصغر همت با اصالت و لهجه خود صحبت می کردند!
بازیگران براساس توانایی و استعدادهایی که دارند به دو دسته تقسیم می شوند، افرادی که تمرین کارشان را بهتر می کند و کسانی که اهل تمرین نیستند و تمرین می تواند طراوت بازیشان را بگیرد. من دسته اول را انتخاب کردم و عموما بازیگران تئاتر این خصوصیات را دارند. کسانی که برای نقششان وقت می گذارند و استعداد و توانایی دارند بعد از ماه ها تمرین درباره بعضی از موقعیت های قصه، باز آن را به شکل کاملا واقعی و شبه بداهه اجرا کنند. افشین هاشمی از قبل با من همکاری داشت و در انتخاب بازیگران خیلی کمکم کرد. استعدادهای مختلفی که در تئاتر فراوان هم هستند را از نزدیک در نقش های متفاوت می دیدم و آن ها را زیر نظر داشتم. در مورد بعضی ها فرصت همکاری پیدا نکردم، اما آن بخشی را که توانستم آوردم و آن ها را با بازیگران سرشناس که ریشه تئاتری دارند ترکیب کردم و مجموعا یک خانواده خوب شکل گرفت. بازیگران طبعا به خاطر همتی که داشتند وقت گذاشتند و توانستند مدت زیادی روی لهجه کار کنند، حتی به یزد سفر کردند. ما از ابتدا می خواستیم که نمی توانیم لهجه را در حد کمال داشته باشیم. اما به نظرم اتفاق خوبی افتاد ترجیح می دادیم گویشی از لهجه یزدی باشد که خودشان می گویند مرکزی، یعنی بیشتر فارسی است و آهنگ یزدی دارد.
بازیگران تئاتر چه خصوصیات برجسته ای دارند که بیشتر مورد توجه شما قرار می گیرند؟
چند خصوصیت خوب دارند. یکی این که اهل ممارست، تمرین، زحمت کشیدن برای درآمدن نقش هستند و دیگر آن که چون در ارتباط مستقیم با بازیگران مقابل هستند به بازی هم خیلی کمک کرده و جای خالی هم را پر می کنند. این برای فیلم من که پر از میزانسن های شلوغ بود یک امتیاز محسوب می شد.
درباره صحنه خانه فیلم که دکور بود و اصلا به نظر نمی آمد توضیح دهید؟آیا به یک لوکیشن واقعی فکر کرده بودید و چرا یزد را انتخاب کردید؟
یزد را به این دلیل که حاشیه کویر بودو به خاطر بافت اصیل، دست نخورده و نابش انتخاب کردیم. لوکیشن های مختلف را دیدیم، عکس گرفتیم و در نهایت به خاطر تعداد زیاد بازیگران و نبود خانه ای کامل و بزرگ دکور زدیم/
در اول فیلم از ورود دختران خانواده به همراه همسرانشان به خانه باغ و صحبت با لهجه یزدی و همهمه آن ها موجب می شد تا عده ای از مخاطبان دچا سردرگمی ناشی از تشخیص ندادن وضعیت بازیگران شوند. از طرفی جریان طبیعی بازی بازیگران را نمی توان نادیده گرفت. خودتان چطور فکر می کنید؟
خیلی از حجم اطلاعات فیلم و دیالوگ ها و جزئیات زیادی که در مسیر قصه کنار هم چیده شده، این نگرانی را به ما می داد که تماشاگر ممکن است بخشی از آن ها را متوجه نشود، اما کاملا پیش آگاهانه تصمیم گرفتیم به جزئیات فیلم و حجم آن دست نزنیم و تصور کردیم هر کسی می تواند مثل زندگی واقعی، بخشی از آن را متوجه شود. مثلا اگر بخشی از این روابط بین آدم ها کاملا کشف نشود اتفاقی نیست چون مجموع آدم ها و خانواده مورد نظرمان است و هیچ کس به این که خانواده ای هستند که قرار است عروسی برگزار کنند و روابط خاصی دارند شک نکرد و از قصه جا نماند. ممکن است کسی بگوید این یکی پسر آن بود یا این؟ این چیزی را عوض نمی کند چون قرار نیست وارد داستان جنایی شویم و پیگیری کنیم چه کسی قاتل است و چه کسی را کشته و بخواهیم بگریدم تا ردپای قاتل را پیدا کنیم؟ قصه این جنسی نبود که لازم باشد روابط به طور شفاف گفته شود، ضمن این که به هر حال متاسفانه به مخاطب عادت داده شده که با فیلم های بسیار ساده با پیام های فوق العاده مستقیم واطلاعاتی که ده ها بار در قصه تکرار شده مواجه شود. مخاطب باید عادت کند فیلم هایی را ببیند که اگر دقت نداشته باشد ممکن است چیزهایی را از دست دهد.
در بخش هایی از فیلم فضای سرخوشانه و فرح بخشی به چشم می آید. مثلا زمانی که زنان در حال دوختن لباس هستند و به حرف های هم می خندند که این فضا را داشته باشید تاکید خاصی داشتید؟
بله. حسی که در صحنه اتفاق می افتد مهم بود. البته در مورد صحنه خنده زنان دلیل شخصی نداشتیم و فکر کردیم چرا باید رابطه علت و معلولی وجود داشته باشد؟! و بگوییم زنان به این موضوع می خندند! چرا مخاطب نباید یک بار با شخصیت های قصه که خوشحال هستند بدون این که بدانند برای چه ارتباط برقرار کند؟! چرا همیشه باید بگوییم چه اتفاقی افتاده؟! در واقع همین ضد الگو عمل کردن برایم در لحظه جالب بود. حتی بازیگران می گفتند مخاطب فکر می کند ما به چه چیز می خندیم؟ گفتم اصلا مهم نیست شما بخندید به چیزی که گویی کسی نمی داند.هرکسی در ذهن خود راجع به خنده شما فکری می کند، مهم این است که فضای خنده و شادمانی میان خواهران انتقال داده شود.
این فیلم سرشار از خاطره است و این موضوع را برایم متذکر می شود که ساخت چنین اثر خاطره انگیزی متضمن درک و لمس آن از سوی کارگردان است تا بتواند تا این حد جزئیات را به تصویر بکشد. مثلا هم ذات پنداری که با کودکان و بازی آن ها داشتم. خودتان چگونه فکر می کنید و آیا در خاطرات شما هم این صحنه ها بوده است؟
خیلی از خاطرات در داخل فیلم، خاطرات خودم در عروسی های خاله هایم بوده، اسم “پسند” را نیز ار روی یکی از خاله هایم برداشتم. جزء بچه هایی بودم که در خانه باغ بازی می کردم. طبعا چیزهای زیادی به آن ها اضافه شده که همه چیزهایی نیست که آن جا دیدم ولی قطعا باید جایی این تصاویر را دیده باشم.
تغییر ناگهانی شرایط حاکم بر خانه به واسطه عروسی پسندیده تا مرگ دایی، نشانه خوشی در کنار ناخوشی در زندگی روزمره آدم هاست. اما مرگ دایی با تصوری که مخاطب از عروسی پیش رو دارد او را غافلگیر و شوکه می کند. در این بخش از فیلمنامه که مهم ترین بخش است چقدر به مخاطب و واکنش او به فیلم فکر کردید؟
زمان بندی حادثه طوری انتخاب شدکه مخاطب باور کند در قصه اتفاقی نمی افتد یعنی تسلیم فضای قصه شود و زمانی که نیمه فیلم را رد کردیم این اتفاق می افتد. ضمن این که به دنبال اذیت کردن مخاطب نبودیم، آن حادثه را تعلیقی چند دقیقه ای قرار دادیم که دقیقا ندانیم چه اتفاقی افتاده است؟ اما مهم این بود که حس مخاطب به خاطر نزدیکی ای که بعد از زمان طولانی آشنایی با شخصیت های قصه پیدا می کرد، منطبق با حس آن ها شود و همان گونه که آن ها انتظار این اتفاق را نداشتند مخاطب هم در این شرایط قرار گیرد.
قند سمبل و نماد شیرینی است، اما در فیلم کارکرد دوگانه دارد. تصور شما از مرگ باعث شد که به مخاطب گوشزد کنید که با یه حبه قند هم می توان از این دنیا دل کند؟ چرا دایی با یه حبه قند می میرد؟
باید دید مرگ چقدر به نفع خانواده تمام می شود و در مسیر قصه آیا مرگ عبرت آموز است و آگاهی را به خانواده می آورد؟ اگر این گونه باشد یه حبه قند هنوز کارکرد شیرینی دارد. به هر حال مرگ اتفاقی ناگزیر و بخشی از زندگی است و اگر این گونه بنگریم عین رحمت است.
شخصیت قاسم نیز در فیلم بسیار درون گراست و با وجود آن که همه تصمیم ها و انتخاب ها حول او می چرخد اما به نظرم در انتهای فیلم که به خانه باغ می آید به او خیلی پرداخت نشده است. توضیح دهید؟
در شرایطی که خانواده به یک درنگ و تامل نیاز دارد و این که آیا تصمیمی که گرفته شده درست بوده یا غلط، قاسم مثل یک نسیم می آید و می رود. نمی خواستم به قاسم بیش از این بپردازم و او را موثرتر کنم، چون مسئله فیلم بیشتر حق انتخاب است تا نوع انتخاب و این که چرا همه علی رغم محبتی که به پسند دارند به این فکر نیستند که نظر او را درباره این انتخاب بدانند.
برای اولین بار است که در پروژه ای با بازیگران تمرین مواجه شدم، این ایده از طرف چه کسی مطرح شد؟ آیا به کارگیری آن نوعی ریسک تلقی نمی شد؟
بازیگران تمرین بازیگران جوانی هستند که دوره آموزش بازیگری را دیدند و دوست دارند وارد عرصه سینما شوند. به پیشنهاد افشین هاشمی و به دلیل میزانسن های شلوغی که داشتیم و تمرین برای پیدا کردن میزانسن مناسب با بازیگران، تعدادی از آن ها را انتخاب کردیم. نمی خواستیم صرفا آدم هایی را انتخاب کنیم که برای تمرین مثلا راه بروند، بلکه می خواستیم بخشی از حس و حال بازیگران را اجرا کنند تا انتخاب لنز، جای دوربین و دکوپاژ متناسب با حال و هوای کامل قصه و روح بازی که جریان دارد باشند. این اتفاق افتاد و ما سر سکانس های پیچیده و بیشتر سکانس ها با بازیگران تمرین کار کردیم. جاهایی می بینیم که می نویسند اگر ما پول هم داشته باشیم و می توانستیم فیلم مان را یک بار قبلا بسازیم، فیلم ما هم خوب می شد. من باید به این دوستان بگویم ما از این بابت پولی خرج نکردیم. در واقع وقت اضافه ای بود که من با همکاران در زمان فیلمبرداری پس از رفتن بازیگران می گذاشتیم. بازیگران تمرین می آمدند و بدون این که به آن معنا فیلمبرداری داشته باشیم، فقط با دوربین عکاسی خود فیلمبرداری کرده و روی لب تاپ آن را مونتاژ می کردم و هزینه ای نداشت. البته دوستان می دانند که چون خودشان اهل وقت گذاشتن برای این موارد نیستند و می خواهند تنبلی خودشان را توجیه کنند، معمولا کار دیگران را با این حرف ها زیر سوال می برند.
تجربه همکاری با حمید خضوعی ابیانه(مدیر فیلمبرداری) برای شما چگونه بود؟ او چقدر به سلیقه شما نزدیک شده است؟
تقریبا در همه فیلم ها به غیر از “به همین سادگی” با هم بودیم. در واقع به یک زبان مشترک رسیدیم و روحیاتمان به هم نزدیک است. وقتی روی یک فیلم کار می کنم، مثل اولین کار هیجان دارم، دوست دارم تجربه جدیدی کنم و دائما تجربه های مشابه را مطالعه می کنم. حمید هم این گونه است و از چند ماه قبل از فیلمبرداری وارد کار می شود، فیلم های زیادی را با هم می بینیم، راجع به لحن کار صحبت می کنیم و به نتایج مشترکی می رسیم. در واقع قواعدی را برای خودمان ترسیم کرده و در طول کلر به هم گوشزد می کنیم تا لحن فیلم یکسان و یکدست شود.
کمی درمورد ایده نورپردازی در بالن و لزوم استفاده از آن در فیلم بگویید!؟
بالن و نوری که برای صحنه شب استفاده کردیم، معمولا برای فیلم های این گونه ای استفاده نمی شود چون هزینه نصب آن گرانتر از اجاره است و برای این که در آسمان معلق باشد از جرثقیل بلندی استفاده می کنند که اجاره روزانه زیادی دارد. ما برای این که توانایی پرداخت پولی را نداشتیم، با ابتکار محسن شاه ابراهیمی برای اولین بار سیستمی را درست کردیم که از دودکل مرتفع استفاده می کرد که میانشان سیم بوکسلی بود که توسط یک موتور وینچ کار می کرد و بالن را در فضا معلق نگه می داشت و در مسیری که می خواستیم جلو، عقب،بالا و پایین می برد و هزینه بالای اجاره بالابر به یک پنجم کاهش پیدا کرد و ما موفق شدیم. به محض این که فضا باز می شود، نورهای موضعی نور شب را مصنوعی می کنند اما بالن در ارتفاع مناسبی از زمین، نور، یکدستی می دهد که شباهتش به نور مهتاب خیلی زیاد است.
حضور باران کوثری به عنوان منشی صحنه چگونه صورت گرفت؟
او انتخاب اول برای منشی صحنه نبود، اما بعد از این که متوجه شدم تمایل دارد پذیرفتم ولی در طول کار فهمیدم ریسک نکرده ام وخیلی خوب و دقیق کارش را انجام می دهد.
به نظر می رسید که در جریان فیلم شما عمدا بیشتر از عرف معمول کارگردانان به جزئیات پرداخته اید و یا حتی عده ای می گفتند کارگردانی تان را به رخ کشیدید؟
من فکر نمی کنم بخواهم کارگردانی را به رخ بکشم، چون کسانی که کمی سینما را بشناسند متوجه می شناسند که فیلم تلاش می کند هیچ کدام از بخش های فنی به چشم نیایند و همه از جمله فیلمبردار، کارگردان و…تلاش می کنند در خدمت هم و فضای فیلم باشند و از هر حرکت و دکوپاژ عجیبی که می توانست به طور مستقل جذاب و دیدنی باشد اما در خدمت کل فیلم نباشد پرهیز کنیم.
اما قبول دارید که به نسبت دیگر فیلمسازان مولف بیشتر به جزئیات می پردازید؟
جزئیات فیلم را می سازند چون قصه من حادثه کمتری دارد و ارتباطش با مخاطب ضعیف می شود، جزئیات به شدت اهمیت دارند.
در جشنواره بیشتر منتقدان هم بیان بودند که فیلم به حقش نرسیده و باید جوایزی به نامزدها داده می شود!
من یک انتقاد کاملا حرفه ای به عنوان یکی از اهالی سینما که نگران حوزه فرهنگ و حوزه کار خودم هستم کردم. آیندگان قضاوت خواهند کرد که اعتراض من به حق بوده یا نه؟ و آیا جشنواره مسیر درستی را می رود یا نه؟
قرار بود پس از تجربه ساخت ” به همین سادگی” فیلمنامه ماه در آتش را که بر مبنای قصه رستم و سهراب و سیاوش بود بسازید. چرا این اتفاق نیفتاد و اولویت شما ساخت “یه حبه قند” شد؟
آن فیلم تولید بزرگی بود و قصه رستم، سهراب و سیاوش در ابعاد اسطوره ای در هم تنیده شده بود. علی رغم قول اولیه برای تامین بودجه، متاسفانه همکاری جدی ای نشد. این پروژه ها در همه جای دنیا با حمایتی دولتی ساخته می شوند چون مربوط به اسطوره های ملی هستند. پیگیری هایم بی نتیجه ماند و کسی پای کار نیامد. آن را کنار گذاشتم تا روزش برسد.
گویی قرار بوده سفری هم به هند برای آشنایی با سینماگران هندی داشته باشید؟
به صورت مقدماتی سفر را رفتم و از نزدیک خیلی از توانایی های سخت افزاری هند را دیدم و توافقی با تهیه کننده هندی داشتیم که فیلم تولید مشترک ساخته شود. چون آن ها شاهنامه را خیلی خوب می شناختند و از لحاظ تولیدهای بزرگ از ما هم جلوتر هستند. آن ها چند فیلم درباره قصه های شاهنامه ساخته اند و هم چنان علاقه مندند که در این زمینه همکاری کنند.
تاریخ گفتگو: دی ۹۰

لینک کوتاه: https://mona-karimi.ir/cDgW2

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.