چالش ذهن مخاطب در تعریف مفهوم مرگ و زندگی
نگار آذربایجانی برای نخستین بار در سال ۱۳۷۸ در فیلم سینمایی نسل سوخته به کارگردانی مرحوم رسول ملاقلی پور به نقش آفرینی پرداخت. وی در سال ۱۳۸۸ نخستین تجربه بلند سینمایی خود را با عنوان “آئینه های روبرو”جلوی دوربین برد، اثری که داستانی جدید را در بستر اجتماعی روایت می کرد و موفق شد در جشنواره های خارجی جوایز متفاوتی را از آن خود نماید. فیلم سینمایی “فصل نرگس” دومین تجربه سینمایی او پس از وقفه ای چند ساله است که نگاهی انسانی به مسائل مختلف اجتماعی دارد و روایت متفاوت و جذاب تری را از مبحث اهدای عضو به مخاطب ارائه می دهد، به گونه ای که مرحوم عسل بدیعی به عنوان یکی از شخصیت ها در فیلم حضور دارد.
پس از ساخت فیلم سینمایی آئینه های روبرو، وقفه ای طولانی برای ساخت دومین فیلمتان به وجود آمد، این فاصله به چه علت بود؟
در فاصله بین تولید این دو فیلم – زمستان ۸۸ تا زمستان ۹۴ – آینه های روبرو در بیش از ١۵٠ فستیوال جهانی حضور پیدا کرد و بیش از ۵۰ جایزه گرفت. در بسیاری از این فستیوال ها به همراه فیلم حضور داشتم که یکی از آن ها، فستیوال فیلم های زنان در آنکارا بود که در آن جا پیشنهاد شد تا فیلمی را درباره ازدواج دختران زیر سن قانونی در ترکیه بسازم. این موضوع برایم بسیار جذاب بود و قرار شد که با عوامل ترک ساخته شود. پس از تحقیقات بسیاری فیلمنامه را نوشتم، اما متاسفانه به دلیل اتفاقات و مشکلات پیش آمده پروژه انجام نشد و من از ساخت این فیلمنامه انصراف دادم تا در شرایط بهتری ساخته شود. این پروژه از زمانی که به من پیشنهاد شد تا موقعی که از آن انصراف دادم حدود ٢ سال طول کشید و همین باعث شد که این فاصله زمانی پیش بیاید.
ساخت فیلم هایی با محوریت زنان، مخاطب را به رویکرد فمینیستی در فیلم هایتان سوق می دهد و به نظر می رسد در فصل نرگس به دنبال بیان برابری میان زن و مرد هستید!
در هردو فیلم فقط شخصیت های اصلیتر زن هستند ولی هیچ کدام حتی در جزیی ترین رفتارهایشان ضد مرد نیستند. هیچ کدام از فیلم ها هم پیام ضد مرد بودن ندارد! تعداد بسیار زیادی فیلم در ایران و دنیا ساخته می شود که کارکترهای اصلیشان مرد هستند، اما آیا واقعا فقط به این دلیل می توان نتیجه گرفت که در پس همه این فیلم ها رویکرد مرد سالارانه دارند؟ اصولا به تبعیض جنسیتی اعتقادی ندارم و درجه انسانیت آدم ها است که ارزش آن ها را برایم تعریف می کند که فکر می کنم همین نگاه به وضوح در هردو فیلمم مشاهده می شود.
آیا فصل نرگس قرار است هویت انسانی را به چالش بکشد؟
فصل نرگس بیشتر در پی به چالش کشیدن ذهن مخاطب در تعریف مفهوم مرگ و زندگی است .
با توجه به نمایش قصه سه زن در موقعیت های مختلف، چرا روایت موازی را انتخاب کردید؟ آیا لزوما برای پرداخت شخصیت ها و شکل گیری ریتم صحیح این گونه نگارش شد؟
حرفی که می خواستم در فصل نرگس بزنم این بود که زندگی شخصیت اهدا کننده با مرگش تمام نشده و این آدم گویی در گیرنده های اعضا منتشر شده، به همین دلیل برایم مهم بود که قصه اهدا کننده اعضا و دو گیرنده را همزمان تعریف کنم، انگار که همگی بخشی از قصه یک زندگی هستند و طبیعتا با توجه به اینکه قصه اهدا کننده اعضا در گذشته اتفاق افتاده و گیرنده ها بعد از مرگ او اعضای بدنش را گرفته اند، نمی توانستم با روایت خطی به این همزمانی برسم، در نتیجه این شکل روایت را انتخاب کردم که بتوانم زمان را بشکنم و قصه ها را به شکل همزمان تعریف کنم.
از موتیف هایی مثل گل نرگس، جدول کلمات متقاطع در بخش هایی از فیلم حتی برای وصل کردن شخصیت ها بهره می گیرید، این دو برایتان مفهوم خاصی داشت و چرا آن ها را به عنوان موتیف فیلم انتخاب کردید؟
به نظرم علت استفاده از گل نرگس برای مخاطبی که فیلم را دیده، واضح است و اگر بخواهم به این سوال توضیح دهم، در واقع باید فیلم را کاملا رمز گشایی کنم که فکر می کنم این کار سورپرایز فیلم را برای مخاطبی که ممکن است این مطلب را قبل از دیدن فیلم بخواند، کاملا از بین ببرد. اما جدول، مجموعه ای از کلمات است، به این شکل که شما از یک کلمه به کلمه دیگری با همان مفهوم می رسید و در عین حال حروف یک کلمه در کلمات بعدی هم استفاده می شود. همین ساختار به شکل سمبولیک در فیلم و مفهوم آن هم است. مرگ نیز اجتناب ناپذیر است، اما نگاه و انتخاب ماست که آن را در نظرمان زیبا یا زشت می کند. مثل کلمه “رها” که در جدول می شود “ول”، هر دو کلمه به یک معناست . اما کلمه ” رها” در ذهن همه ما عمیق است و حس زیبایی را تداعی می کند، در حالی که ” ول” در ذهن ما زشت و سطحی به نظر می رسد. در عین حال شما به عنوان مخاطب، در طول فیلم دائما با ورود آدمهای یک قصه به قصه دیگر مواجهید، که این هم شبیه استفاده از حروف یک کلمه در کلمه دیگر در جدول است.
فصل نرگس سعی دارد نگاه مخاطب را نسبت به مرگ تغییر دهد!
بله. اصولا اعتقادم این است که مرگ پایان نیست، بلکه جزئی از زندگی است و معتقدم که همه ما در مسیر بین تولد تا مرگ، دائما باید انتخاب کنیم و انتخاب هایمان هویتمان را تعریف می کند و در عین حال بر زندگی هم نوع هایمان تاثیر می گذارد که پیام فصل نرگس هم همین است.
فیلم با توجه به ارائه و پرداخت موضوعی خاص قابلیت افتادن در ورطه شعارزدگی و حتی تحریک احساسات مخاطب را دارد، چقدر تلاش شد تا این نکات در فیلم به شکل گل درشت به مخاطب ارایه نشود و باورپذیر باشد و حتی احساسات را جریحه دار نکند؟
در فصل نرگس برایم مهم بود که مخاطب را به گرفتن کارت اهدا عضو تشویق کنم و به نظرم اگر قصه را طوری روایت می کردم که احساسات سطحی مخاطب را نشانه بگیرد، به این هدف نمی رسیدم، پس ترجیح دادم قصه را به گونه ای تعریف کنم که فکر مخاطب درگیر شود. به شکلی که در پایان گویی فیلم تازه در ذهن مخاطب شروع شده و با فکر به موضوع فیلم، سالن سینما را ترک می کند. به همین دلیل حلقه اصلی ای را که سه قصه به ظاهر مجزای فیلم را به هم متصل می کند در آخر فیلم آوردم.
آیا تحریک احساسات تماشاگر با هدف تاثیر گذاری پیام و حرف فیلمساز لزوما نشانه موفقیت یک فیلم است؟
نه لزوما نیست . دقیق تر این که بگوییم رویکرد هر فیلمی را هدف فیلمساز تعریف می کند. لازمه بعضی از فیلم ها این است که احساسات مخاطب را نشانه بگیرد و در بعضی فیلم ها این کار به ضرر فیلم و دور شدن فیلمساز از هدفی که در ذهن داشته می انجامد.
فصل نرگس بر پایه رابطه شخصیت هایی شکل می گیرد که در لایه های زیرین اهدای عضو را مدنظر قرار داده است!
فصل نرگس از دوست داشتن و رابطه صحبت می کند که گاهی در قالب عشق و گاهی در قالب دوستی نمایان می شود. رابطه آیلار و ایلیا بر پایه عشق شکل می گیرد و رابطه رضا فرجام و گیسو به دوستی می انجامد. ضمن این که موضوع محوری فصل نرگس اهدا عضو است و در واقع آیلار و گیسوی فیلم هم برایم نقش قلب و کبد را بازی می کنند. یعنی گویی این شخصیت ها تبدیل به آن عضو شده اند. قصه آیلار عاشقانه است چون قلب را گرفته، اما گیسو شخصیت مقابلش رضا فرجام را تطهیر می کند، دقیقا همان کاری که کبد در بدن انجام می دهد!
اهدای عضو بارها دستمایه فیلمسازان برای ساخت فیلم هایی بوده که قاعدتا تلاش شده تا پرداختی متفاوت تر داشته باشند، شما تا چه حد تلاش کردید تا به شکلی خاص به این موضوع بپردازید؟
فیلم هایی که قبل تر در این زمینه ساخته شده اند، بیشتر به لحظه اهدای عضو پرداخته اند و هیچ کدام به زندگی گیرنده ها بعد از اهدا نپرداخته اند. اما در فصل نرگس لحظه اهدا را حذف کردم و به قبل و بعد از این موقعیت یعنی به زندگی اهدا کننده و گیرنده ها پرداختم. می خواستم بگویم مرگ هم می تواند یک زندگی تازه را در دنباله خودش داشته باشد و اهدای عضو یکی از این راهکارها برای زندگی دوباره است. دغدغه اصلی ام این بود که با انتخاب های خودمان می توانیم تاثیرات مختلفی را در زندگی دیگران، محیط پیرامون و در کل جامعه داشته باشیم،بدون آن که یکدیگر را بشناسیم که این تاثیرات می تواند مثبتی باشد. مانند یک هرم که هرکسی می تواند در راس آن باشد و این هرم منشعب می شود و آدم های مختلف را در بر می گیرد. این مشنعب شدن تعداد آدم های درگیر را بیشتر کرده و عمق و وسعت بیشتری پیدا می کند. در مجموع انتخاب های ما به عنوان فرد می تواند کمک کند تا جامعه بهتر و سالم تری داشته باشیم.
آیا از فیلم سینمایی “بودن یا نبودن” کیانوش عیاری تاثیر گرفتید؟
به هرحال “بودن یا نبودن” فیلم بسیار مهمی است که در این زمینه ساخته شده، اما قصه فصل نرگس به قبل و بعد از اهدا می پردازد و از این جهت کاملا با بودن یا نبودن متفاوت است.
از ابتداکه تصمیم به نگارش چنین فیلمنامه ای گرفتید عسل بدیعی در ذهنتان به عنوان هنرمندی با ویژگیهای انسانی که اعضای بدنش را اهدا نمود وجود داشت ؟ آیا هدفتان الگوسازی و یادآوری روحیه بخشندگی او بود؟
اهدا عضو یکی از موضوعاتی بود که همواره برای من جذاب بوده و نسبت به آن دغدغه داشته ام. اما جرقه اصلی نوشتن «فصل نرگس» را فوت عسل بدیعی در ذهن من زد. مرگ عسل برایم دردناک بود، اما در عین حال تصمیمی که قبل از آن گرفته بود که اگر مرگ مغزی شد اعضای بدنش را اهدا کنند و این که خانواده به این درخواست احترام گذاشتند اتفاقی تاثیرگذار برایم بود. موضوعی که درباره عسل برایم جالب شد این بود که او با فیلم «بودن یا نبودن» کیانوش عیاری معروف شد و این اتفاق باعث شد که تصمیم بگیرم فیلمنامه فصل نرگس را بنویسم و به شکلی بیان کنم که عسل بدیعی به عنوان یکی از شخصیت ها در فیلم حضور داشته باشد.
فصل نرگس تلاش کرده تا معضلات اجتماعی را با نگاه فرهنگی و مخاطب قرار دادن طیف های مختلف به چالش بکشاند، آیا می توان گفت فیلمسازی با دغدغه های اجتماعی هستید؟
به هرحال فردیت ما در ارتباط با دیگران و در واقع در جامعه معنا پیدا می کند. به نظرم سینما یک رسانه است و از طریق آن می توان موضوعات مهمی را مطرح کرد. به همین خاطر ترجیح می دهم فیلمی که می سازم فقط جنبه سرگرم کنندگی نداشته باشد و بتواند حرفی، مساله ای، مشکلی در جامعه را مطرح کند و مخاطب را به فکر وا دارد تا نگرشش را در مورد آن موضوع تغییر دهد، یا برای حلش اقدامی بکند.
به نظر می رسد ریتم فیلم دچار کندی است و به ویژه درآغاز فیلم مدت زیادی طول می کشد تا مخاطب درگیر شخصیت ها وقصه آن ها شود!
“فصل نرگس” تعدد شخصیت دارد و جزء فیلمهایی است که نمیتوان گفت یک نقش اول و یک نقش دوم دارد و به عبارت دیگرهر کدام از این شخصیتها در جای خودشان نقش اصلی محسوب میشوند. اگر بخواهیم این مرز را کمی باریکتر کنیم به سه زن قصه میرسیم، هرسه اصلی هستند و پرداختن به معرفی شخصیتها وقتی که تعدادشان زیاد است، طبیعتا نیاز به کمی زمان دارد. در واقع با این معرفی به مخاطب فرصت می دهید که شخصیتها را بشناسد. من به دنبال این نبودم که مخاطب را به سمتی ببرم که معما حل کند، بلکه هدفم این بود که بیننده بتواند آرام آرام با این آدمها ارتباط برقرار کند و آن ها را بشناسد، دوستشان داشته باشد و در نهایت متوجه بشود که یکی از آنها در زندگی بقیه به شکلی تاثیر گذاشته و دو نفر دیگر هم در ادامه مسیر زندگی، روی احوال و زندگی بقیه اثر میگذارند. البته سعی کردم معرفی شخصیتها در کوتاهترین شکلی که میشد انجام شود، ولی در این حد لازم بود که باشد.
آیا در فیلم به دنبال القای تاثیر گذاری زنان بر مردان به واسطه زوجیت آن ها و یا حضور اجتماعی زنان بودید؟
به هرحال راس هرمی در این فیلم زن تعریف شده و البته حضور زن در اجتماع از نوع دیگرش هم در قصه گیسو مطرح می شود، اما در کل به دنبال تعاریف تفکیک جنسیتی نبودم و زن های فصل نرگس هم نه فقط بر مردان بلکه روی زن های دیگر هم تاثیر می گذارند. مثلا آیلار علاوه بر تاثیری که در تغییر زندگی و احوال ایلیا دارد، بر شکل نگرش و تفکر سپیده درباره عشق و رابطه هم تاثیرمی گذارد.
چرا مانند فیلم قبلی تدوین را به عهده نگرفتید؟ برای تدوین و نظم دادن به پلان ها تا چه حد با تدوینگر تعامل داشتید؟
تدوینگران فیلم، خانم سودابه سعیدنیا و آقای خشایار موحدیان همزمان با فیلمبرداری ، تدوین فیلم را آغاز کردند و از همان ابتدا با من همراه بودند. اما در کل در ” فصل نرگس” ، به خاطر شیوه روایتش، مجبور بودم که همه محاسبات زمان دادن اطلاعات به مخاطب را در هنگام نوشتن فیلمنامه انجام دهم و فیلم هم دقیقا بر اساس فیلمنامه فیلمبرداری شده است، در نتیجه نمی توانستیم در زمان مونتاژ تغییرات زیادی در ترتیب بندی سکانس ها انجام دهیم، چون هرگونه تغییری از این نوع ، در واقع زمان اطلاعات داستان را پس و پیش می کرد و این کار به ترکیب کلی قصه آسیب می زد.
اصولا معتقدم که در بیشتر مواقع، دو فکر بهتر از یک فکر جواب می دهد، به همین دلیل هم ترجیح می دهم که فیلم هایم را مونتاژ نکنم و تدوینگر دیگری با نگاه تازه، منتقدانه و بدون داشتن حس دلبستگی به پلان ها ، آنها را برش بزند. این نگاه به شکل دیگری در مرحله تدوین آینه های روبرو هم بود و به همین اعتقاد تدوین آن فیلم را هم با همکاری خانم سپیده عبدالوهاب انجام دادم.
گفته می شود اصرار بر پایان خوش فیلم دارید!
اصرار بر پایان خوش یا ناخوش ندارم، بلکه اعتقاد دارم که هدفی که فیلم بر اساس آن ساخته شده، نوع پایان آن را تعریف می کند. البته ذاتا آدم خوش بینی هستم و ترجیح می دهم که با امید زندگی کنم و به هر حال فیلم هایم را هم بر اساس جهان بینی و احوال خودم می سازم.
درباره تهیه کنندگی سحر صباغ سرشت و تعامل با او در کار بگویید؟ آیا تهیه کنندگی یک خانم برای فیلمساز زن تاثیربهتر و ویژه تری دارد؟
تجربه همکاری با سحر صباغ سرشت تجربه خوبی بود که به یک دوستی خوب هم منجر شد. سحر اصولا تهیه کننده ای است که دغدغه مسائل اجتماعی را دارد، باید فیلمنامه ای را که می خواهد تهیه کنندگیش را به عهده بگیرد دوست داشته باشد و ترجیح می دهد فیلم هایی را تهیه کند که حرفی برای زدن داشته باشند که از این نظر با هم همسو بودیم و سحر تمام تلاشش را کرد تا بهترین شرایطی که می توانست برای تولید این فیلم فراهم نماید و بسیاری از تصمیماتی که در مرحله ساخت گرفته شد مثل انتخاب بازیگران و … با همفکری و همسویی هردوی ما بود. یک خصوصیت خوب و حرفه ای دیگر تهیه کنندگی سحرصباغ سرشت این که او فیلم را بعد از ساخت رها نمی کند و سرنوشت فیلم برایش بسیار مهم است و تمام انرژی و نیرویش را برای آن می گذارد. به هر حال به دلیل محدودیت هایی که جنسیت تعریف می کند، شاید کار کردن با یک همجنس، چه برای مردان و چه برای زنان، از جهاتی راحت تر باشد. اما این حرف به این مفهوم نیست که همیشه این طور است و مثلا نتیجه کار یک کارگردان زن و یک تهیه کننده مرد حتما ضعیف تر یا غیر ویژه تر شود. به نظرم آن چه در همکاری بین دونفر اهمیت اصلی دارد و حرف اول را می زند، همفکری ، هم سویی و هم هدف بودن آن دو نفر است و جنسیت نقش چندان تعیین کننده ای در این امر ندارد.
مسیر فیلمسازی خود را پس از این چگونه ارزیابی می کنید و برنامه تان برای ساخت فیلم بعدی چیست؟
قصد دارم که به فیلمسازی در ژانر اجتماعی ادامه دهم و در حال حاضر به نوشتن فیلمنامه بعدی ام مشغولم.
تاریخ گفتگو: مرداد ۹۶
— روزنامه هنرمند —
گفتگو با نگار آذربایجانی
می 8, 2018
لینک کوتاه: https://mona-karimi.ir/71rTK