روزنامه هنرمند

گفتگو با سهیل بیرقی


سینما را از سینما یاد گرفتم
جذابیت دنیای سینما و علاقه به قدم نهادن در مسیر فیلمسازی سهیل بیرقی را مصم کرد تا با وجود تحصیل در رشته مهندسی صنایع به یکباره تغییر جهت دهد وچندین سال در سینمای حرفه ای به شکل آموزشی دستیار کارگردانی و برنامه ریزی با فیلمسازان بزرگ را فرا بگیرد تا با تجربه کافی وارد عرصه فیلمسازی شود. بیرقی فیلم کوتاه تعطیل را درکارنامه هنری خود دارد و زمانی که تصمیم به ساخت نخستین فیلم بلند خود داشت، با بحران گرانی دلار و مسائل تحت الشعاع آن روبرو شد که شرایط فیلمسازی را برای او مهیا نساخت. بنابراین عزم خود را جزم کرد تا خود را در تئاتر محک بزند و در سال ۹۱ نمایشنامه چاله را به روی صحنه برد که توانست تجربه ای متفاوت و به یاد ماندنی در حوزه تئاتر رابرایش رقم زد. این روزها شاهد اکران فیلم سینمایی من نخستین فیلم سینمایی بیرقی بر پرده سینماها هستیم که عنوان خاص آن به نوعی نوید حضور فیلمسازی جوان ومستعد را به سینمای ایران نوید می دهد .فیلمی که در فرمی متفاوت و به دور از کلیشه های همیشگی به روایت بزهکاری زنان جامعه می پردازد و خلاقیت عدم حضور پلیس در طول فیلم با توجه به پتانسیل و ملزوم بودن حضور نیروهای امنیتی در قصه های این چنینی یکی از ویژگی های بارز فیلم است وتجربه ای نو در شیوه فیلم سازی تلقی می گردد.
با وجود تحصیل در زمینه مهندسی چطور به سینما و هنر کشیده شدید؟
پیش از دوران مدرسه نیز سینما برایم مقوله پررنگی بود و با دائی ام که یار همیشگی ام در فیلم دیدن بود بسیار فیلم می دیدم. یادم می آید آن زمان فیلم های محسن مخملباف رابسیار می دیدم و فیلم نوبت عاشقی جزء فیلم هایی بود که پلان به پلان آن را به یاد دارم. بنابراین دنیای سینما برایم بسیار جذاب شد و این قضیه سال به سال در من پر رنگ تر می شد. زمان انتخاب رشته براساس شرایط جوی موجود و توصیه ها و نگرانی های خانواده مجبور به انتخاب رشته ریاضی فیزیک شدم و باید تا انتهای دوران دانشگاه ادامه می دادم. پس از اخذ مهندسی صنایع، احساس کردم براساس توصیه ها و مصلحت شغل زندگی کردن دیگر کافی است و باید با رویاهایم پیش بروم و به شکل یکباره تغییر جهت دادم و در سینمای حرفه ای به شکل آموزشی به مدت ۱۲ سال کار منشی صحنه، دستیار یک و دو کارگردان و برنامه ریز را کاملا تجربی انجام دادم و در نهایت سال۹۴ فیلم خود را ساختم.
شما تجربه اجرای روی صحنه تئاتر چاله را در سال ۹۱ به عنوان نویسنده و کارگردان داشتید. چه شد با وجود علاقه به سینما اما به فکر فعالیت در تئاتر افتادید؟
سال ۹۱ فیلمنامه ای در دست داشتم که گران هم نبود و به اصرار تهیه کننده قصد ساخت آن را داشتیم که دلار گران شد ، برآوردها به هم ریخت و امکان ساخت آن فراهم نشد. در ۲۴ ساعت همه چیز خراب شد و من که برای ساخت فیلم اولم کلی رویا داشتم از لحاظ روحی به هم ریختم. احساس کردم باید خودم را با تولید کاری درمان کنم وفکر کردم یا می توان مثل بازنده ها ناراحت ماند و یا مثل برنده ها سعی کرد کار را از یک جای دیگر شروع کرد. چون فرصت جذب سرمایه، پروانه ساخت و ارشاد را نداشتم تصمیم گرفتم یک کار جمع و جور روی صحنه ببرم. نمایشنامه ای در سال ۸۶ برای یکی از دوستانم به عنوان پایان نامه نوشته بودم که احساس کردم ایده کلی و خوبی دارد و آن را به جریان انداختم. در یک روز به دو بازیگر زنگ زدم بدون این که متن کامل داشته باشم و کار را ۴۵ روز بعد روی صحنه بردیم. پروسه سه ماهه درگیر آن بودم و به عنوان کار منتخب به شیراز دعوت شدیم که ۵ شب اجرا داشتیم و خاطره خیلی خوبی شد.
کار در تئاتر برای شما که تجربه مدیوم سینما را داشتید سخت نبود؟ آیا قصد ادامه دادن تئاتر را دارید؟
بسیار سخت بود چون من تجربه تئاتر نداشتم. فضایی که از سینما می دانستم با احساسی که همیشه به تماشاگر تئاتر بودن داشتم با هم ترکیب کردم و مدل تئاتر شد. مدل بازی ها بیشتر سینمایی است تا اغراق های تئاتری، اما فضای بر کار کاملا تئاتری است. بسیار تجربه خوبی از تئاتر گرفتم که مهم ترین آن کار با بازیگر و تجربه فیدبک شبانه هر تماشاگر بود. یک شب انرژی طیف جمعی تماشاگر با اجرا خوب و شب دیگر کاملا بد است و در لحظه و زنده حال تماشاگر و بازخورد او را براساس اجرا می بینید که درس بزرگی بود.گاهی وسوسه می شوم در تئاتر کار کنم، اما پروسه وقت گیری است و غالبا خاستگاه من تئاتر نبوده و در اولویت اول و قطعی من نیست. اما اگر احساس کنم فضا و شرایط فیلم ساختن وجود ندارد حتما تئاتر کار می کنم.
حتی آذر می توانست این هوش را در جای دیگر و به شکل مطلوب تر استفاده کند!؟
دقیقا. ایده ابوآ (سازی که در فیلم می زند) مصداق حرف شما است. این زن در شکل دیگر می توانست آرتیست بسیار بزرگی باشد. زنی که بلد نیست ابوآ بزند اما طوری رفتار می کند که خودش را مثل یک مربی ابوآ نشان می دهد. آذر در شکل آرمانی با توان ذهنی و هوشی که دارد می توانست آرتیست باشد.
اشاره ای به بک گراند شخصیت ها در شکل داستان گویی داشتید. با وجود این که معتقدید قصه گویی به شیوه متفاوت داشتید اما بهتر نبود اطلاعاتی از گذشته آذر به مخاطب داده می شد تا شناخت بهتری از او و دغدغه هایش داشته باشد؟ حتی در فیلمنامه نویسی گفته می شود که پیشینه و شناسنامه شخصیت های فیلمنامه مهم است که در لابه لای قصه قرار داده شود!
اگر قهرمان فیلم را نشان می دادیم که از طبقه فرودست جامعه بوده چه کمکی می کرد؟ من با قضیه بک گراند دادن شخصیت در فیلمنامه مخالفم چون آدم ها براساس شرایط و در لحظه می توانند کاری کنند که ربطی به پیشینه شان ندارد. کسی می تواند در رفاه زندگی کرده باشد و در لحظه برحسب شرایط اجتماعی دست به قتل بزند.

آریا در پایان فیلم به آذر رودست می زند و به نوعی مخاطب در پایان فیلم دچار غافلگیری می شود. چقدر به غافلگیری پایان کار درفیلمنامه معتقد هستید؟
جذاب ترین بخش در داستان گویی غافلگیری پایان فیلم بود و از لحاظ تماتیک جذاب ترین بخش این بود که همیشه لگد را از نزدیک ترین فرد دراطرافت می خوری و وقتی به کسی اعتماد می کنی همان باعث آزارت می شود. در پایان فیلم آذر از خودش ناراحت است چون با همه قریحه اش این بار تحت تاثیر احساس تصمیم گرفت که در جهت نابودی خودش تمام شد و آریا نیز به دلیل احساسی که به آذر دارد، آن شب آذر را به دلیل غرورش با خود نمی برد تا فردا خودش بیاید. انگار پلیس و مجرم عاشق یکدیگرند.
عده ای فیلم را تلخ، سیاه و آزاردهنده می دانند. نظرتان چیست؟
من چیزی که احساس کردم باید بگویم تعریف کردم. برای عده ای جنبه فان دارد و می گویند چه زن باحالی چون در سکانسی با آریا است و در سکانس دیگر با ملیحه سر سفره عقد است . من هیچ صفتی مبنی بر فضای مفرح و یا فضای تلخ به فیلم الصاق نمی کنم. بهره برداری اصلی را تماشاگر از فیلم می کند و هر کدام به تعبیری شاید درست بگویند.
با وجود این که در سکانس پایانی تسلیم شدن آذر را دربرابر ماموران اداره آگاهی می بینیم، اما با نگاه تیزش گویی هنوز پیروز میدان است وچیزی برای از دست دادن ندارد!
دقیقا واین که بازی ادامه دارد. حتی اگر دستگیر شوم و به زندان بروم روزی بیرون می آیم و امروز با انتخاب خودم می خواهم دستگیر شوم. این قدرت از خود شیفتگی افراطی، خودخواهی و باور بیش از حد به خودش می آید. حتی نمی خواهد به شکل بازنده دستگیر شود و می گوید خودم می آیم و می خواهد با انتخاب خودش دستگیر شود.
درباره انتخاب نام فیلم بگویید که چرا من انتخاب شد؟ به این فکر کردید که آذرنام فیلم باشد؟
بسیاری می گویند واژه من از منیت وغرور می آید و تقریبا همه حدس هایی که گفته می شود درست است. اماخودم حس کردم نام جذابی است. اول این که تک سیلاوی وکوتاه است، دوم این که ربط معنایی با تم فیلم داشت و سوم این که من خیلی تنهاست و ذات نوشتارکلمه از تنهایی و یک نفره بودن می آید. از همه مهمتر اینکه همیشه فکر می کردم نام فیلم اول کسی من باشد جذاب است و من تمام اورجینالیستی خودم بود که یعنی من با فیلم اول آمدم. بسیاری گفتند که نام آذر رابگذارم که تا آخرین لحظه مخالفت کردم ودرجهت ضد کلیشه ای بودن فیلم من را انتخاب کردم.
درآثارتان جدا از پرداخت به واقعیت ومسائل اجتماعی چقدربه حفظ سلیقه ونگرش خود درفیلمنامه معتقدید؟
اگرفیلم از سلیقه شخصی خودم نیاید نمی توانم بسازم و همه مسائل اجتماعی که سراغش می روم یک سهیل بیرقی درآن می بینیم. اگربخشی از وجودت که ناراحتی و رویای خودت باشد درقصه پیدانکنی نمی توانی قصه را جذاب بسازی. در واقع داستان باید ازفیلتر ودرون خودم عبور کند و با آن هم مسیر شوم تابتوانم بسازم.در من نیز این هدف راداشتم که بخشی از وجودم را می سازم هم درساختش وهم در کاراکترها که بخشی از وجود خودم را درپیکره می بینم، یک نفر که علیه این جریان اقدام می کند .هر اثری که به سراغش برای ساخت می روم تا ثبت کنم حتما بخشی از خودم را پیدا می کنم که بروم.
تاریخ گفتگو: شهریور ۹۵

لینک کوتاه: http://mona-karimi.ir/f8kr5

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.